چخه ... چخه ...! ( ورود سگ به خانه خدا ممنوع !!!)

 

زاهدی  بر منبر در حال خواندن روضه بود که ناگهان  فریاد زد :   چخه ... چخه ....!؟

کسانی که پای منبر نشسته بودند با تعجب از او پرسیدند : ای زاهد این چه حرکتی بود ؟

زاهد جواب داد : از روی منبر دیدم که سگی وارد خانه خدا میشود بهمین دلیل او را چخ کردم !!!

اکثر پا منبری ها باور کرده و او را تحسین کردند و به کرامت زاهد افزودند . ولی در بین جمع رندی بود که زاهد را باور نکرد و برای اینکه ریاکاری و دروغ او را افشا کند زاهد را باتفاق جمعی از دوستان به خانه خود  برای صرف شام دعوت کرد و برای هر نفر در بشقابی بزرگ برنج  با تکه مرغی بریان گذاشت و برای زاهد مرغ را زیر برنج گذاشت طوری که مرغ پیدا نبود !

وقتی که زاهد بشقاب خود را دید که مرغی روی آن نیست فکر کرد حتما" برای او مرغی بریان در بشقاب دیگری می آورند و چون خبری نشد با  گلایه به صاحبخانه گفت : ظاهرا" فراموش کردید برای من مرغ بیاورید؟؟؟

 که در این لحظه صاحبخانه گفت : ای زاهد تو مدعی هستی که خانه خدا  از اینجا میبینی ... چطور مرغ زیر برنج خود را نمیبینی ؟؟ و زاهد ریاکار مشتش باز شد و از آن دیار رفت!!

 

                                                                                           مصطفی صادقی از تهران